-
نامه:
چهارشنبه 6 فروردین 1393 02:28
برایِ بهارم می نویسم؛ بی سلام! بی آغازی از جنسِ تکرار. برایِ بهارم می نویسم. بهاری که مثلِ هر سال بر گیسوانِ سبز درختان و بر زلالِ انگشتانِ آب آوازش را نمی خواند. می نویسم برای تو، که امسال بی بار و بی جفت آمده ای. از قضا در تب و تابِ ستاره ای هستم که با آمدنت می دمد. نه در جاده ی آسمان، که در سادگیِ کفِ دستم. ستاره...
-
برایم ترانه بخوان:
سهشنبه 5 فروردین 1393 00:18
[مرگِ مألوف] پشت سر گذاشته ام پل های تمنّا را و بی رغبتم بر آرزوهایِ گذشته. همراهی ندارم جز رنج هایی که میراث بیهودگیِ درون من اند، و دیهیمی که گُل های شادابش بی رحم در تازش بوران هایِ سرنوشتِ شوم فسرد. اینک روز می سپارم غمناک و تنها و چشم دوخته ام بر راهی که مرگ مرکب می راند و باز می جویم نقشم را در تنها برگِ لرزان و...
-
لالایی...
جمعه 1 فروردین 1393 12:00
VOCALISE لالایی مامان... پسرم لالا کنه... جانِ دلِ مامان، شیرین شیرینِ مامان، چشماتو ببند مامان. چشمایِ قشنگتو ببند یه وقت دلتنگی مامانو نبینی، یه وقت اشکایِ مامانو نبینی... خوابِ روز ببین؛ روزا که مامان می خنده، شاده، بازی می کنه با پسریش! قربونِ آروم خوابیدنش برم. نفسِ مامانشه. مامان همین جا نشسته تا صبح از دلش با...
-
آغازِ سالِ 1393
پنجشنبه 29 اسفند 1392 15:21
یا مقلّب القلوب و الأبصار یا مدبّر اللّیلِ والنَّهار یا محوّل الحولِ والأحوال . . . حوِّل حالنا إلی أحسن الحال... سلام: سلام و هزار سلام به سلامتیِ سالِ جدید به همه ی دوستایِ خوبم! سالِ جدید، عیدِ خوب و لحظه هایِ بکرِ امسال بر همگی تون مبارک. دل هاتون پر از اُمید و شادی و لباتون همیشه به خنده باز باشه. براتون بهترین...
-
فتح
سهشنبه 27 اسفند 1392 02:02
اعتراف می کنم که خیلی دوس دارم عاشق شدنو. چون می دونم عشق و عاشقی چیزیه که خیلی به ندرت فرصتش پیش میاد. دلم نمی خواد تند تند صفحاتِ هر "آن" رو ورق بزنم. دلم می خواد ذره ذره شو نفس بکشم، لمس کنم و هضم کنم. دلم می خواد طرفم به دلم بشینه، به دلش بشینم، یواش یواش همدیگه رو کشف کنیم. و تلاش کنیم اگه نمیشه به وصل...
-
دو نفری+1
شنبه 24 اسفند 1392 12:41
با دوستم رفته بودیم کافه؛ داشت منو رو نگاه می کرد، یواش بهم گفت: یه حسّی به من میگه فریب خوردم. و دارم واسه فریب خوردگیم ادایِ گاگول بودن درمیارم. گفتم: چرا براش ادایِ گاگول بودن درمیاری؟ گفت: خب چون... من گلاسه ی آناناس می خورم. من که می دونستم چشه! منو رو گرفتم گفتم: چون؟ نفس عمیقی کشید و دستاشو رو میز گذاشت، به چن...
-
TONIGHT'S MY BIRTHDAY
پنجشنبه 22 اسفند 1392 21:21
اینم دومین اتّفاقِ مهمّ اسفند ماه که عیدی من به مخاطبانِ خوبمه. امیدوارم لذّت ببرید. 22 BIRTHDAY EVERYTHING HAS CHANGED
-
مردِ ذهنی...
پنجشنبه 22 اسفند 1392 04:32
"من اگه از همون اوّل می دونستم چهل سالَمه دخترِ تویِ کثافت نمی شدم!" صبر کن نگا کنم، پنجه! نمی دونم بیداری یا خوابی. فقط به تو می گم. می گم که الآن رسماً افتادم به گُه خوری! یکی رو کردم دوتا، اونم از سمیرا. الآن که پنجاه و هفت سالَمه راحت تر با غرورم کنار میام. اعتراف می کنم من هیچ وقت به دردِ سمیرا نمی...
-
بهار ... 8 روز!
چهارشنبه 21 اسفند 1392 15:57
اینم بارونِ تند بهار و ابرایِ منادیِ تولّد سالِ جدید... خدایا! باور کن عاشق بودنو خیلی دوس دارم. اگه حسّم اشتباه می کنه، رسماً قلبمو به خودت برمیگردونم دیگه نفس نمی کشم. بگذریم... دوستان، من از تیر ماه وبلاگ زدم و شماها گذرا یا ثابت، از متون من عبور کردید و نظراتی دادید یا سکوت کردید و فقط خوندید. از همه ی شما ممنونم...
-
رانندگی یا جنایت؟
سهشنبه 20 اسفند 1392 00:33
1_ خانومه با بچّه ش که تو کالسکه بود، یواش اومد لبِ محلّ ایستادنِ عابرپیاده وسطِ خیابون، یه نگاهِ ملتمسی به ماشینا کرد و کالسکه رو چنگ زد؛ یواش اومد پایین، یهو لگزوزه مثِ برق از یه سانتیِ کالسکه رد شد. دوستِ من دستشو داد سمتِ خانومه، ترمز زد، اشاره کرد که رد شو! خانومه لبخند زد و اومد از خیابون رد شه؛ از جلویِ ماشینِ...
-
4...
یکشنبه 18 اسفند 1392 23:00
چه خوبه با تو رفتن رفتن همیشه رفتن...
-
انسان دوستانه
شنبه 17 اسفند 1392 00:40
تقدیم به همه ی شما که می دونید تا روزِ قشنگِ زندگیم، تنها 6 روزِ دیگه باقی ست! MIRACLE
-
هرزه گردی
جمعه 16 اسفند 1392 20:18
پایِ پیاده در افکارِ خودم غرق و بی اعتنا به زرق و برقِ خیابانِ بالایِ شهر. همین جور آمدم سمتِ خانه، نزدیکِ پادگان تویِ تاریکی پیاده رو یکی تا منو دید سیگارشو انداخت و لگد کرد. دودِ آخرو با عجله بیرون داد. نزدیک تر رفتم و دیدم یه دختری تقریباً هم سنّ خودم با مانتویِ کوتاهِ قرمز ایستاده و مثِ گربه تو تاریکی منو دید می...
-
8 روز مانده تا...
پنجشنبه 15 اسفند 1392 13:54
هوا گرم شده. آخه تازه اسفند ماهه؛ چه خبره انقد زود رفتیم به استقبالِ گرما؟! امروز تو کوچه مون حاجی فیروز اومده بود؛ دایره زنگی و تنبک می زدن... تو خیابون کرور کرور ماشینِ عروس بوق بوق می کرد. خداییش ماه از این قشنگ تر؟ حتّا وقتی سوژه نداریم، همین جوری الکی خوشحالیم... وای خدا! بویِ عید میاد. من خودم همیشه اسفندو بیشتر...
-
شمارشِ معکوس...
سهشنبه 13 اسفند 1392 14:53
شمارشِ معکوس شروع شده. از امروز... 10... چه هیجان انگیز! یه چیزی که به عنوانِ یه ادبیّاتی باید اعتراف کنم اینه که واقعاً نمی دونم دقیقاً چند ساله هستم و چند ساله می شم. تو رو خدا اگه تو ریاضی و آمارگیری سررشته ای دارید برام حساب کنید. نمی دونم چند ساله هستم؟ :(
-
صرفاً جهتِ دردِدل
جمعه 9 اسفند 1392 20:15
چیزی که همیشه منو اذیت می کنه و درصدد بودم تا بیانش کنم و از بیانش عاجز بودم، گستره ی تخیّلمه. معمولاً به هرکی می گم یا در خلالِ روابطِ عادّی متوجّهش میشه، فکر می کنه من یه دخترِ شوت و حواس پرت هستم که پر از اشتباهاتِ رفتاری و گفتاری و فکریه. من دفترِ یادداشت هایِ روزانه مو از وقتی کلاسِ چهارم بودم نگه داشتم. و با یه...
-
طاهره قرة العین
پنجشنبه 8 اسفند 1392 14:04
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو...
-
پدر_ دختری!
چهارشنبه 7 اسفند 1392 21:56
قبل نوشت: از دفترِ خاطراتِ جمعی2 سلام. این خاطره ی من از ده سال پیش است. وقتی که تازه گواهی نامه گرفتم. صبح علی الطّلوع، رنو را روشن کردم و دنده عقب از گاراژ خانه آمدم بیرون. احساس می کردم پشتِ بنز نشستم و آخرِ راننده های دنیا هستم. درِ گاراژ را بستم و تا سرِ کوچه آمدم. از خانه ی ما تا سرِ شهرک، بیست دقیقه پیاده و ده...
-
WE ARE NEVER EVER GETTING BACK TOGETHER
سهشنبه 6 اسفند 1392 00:01
اینم یکی از آهنگایِ موردِ علاقه ی منه! بسیار به خودِ آهنگ و خواننده ش ارادت دارم. چون متنِ آهنگ رو به شدّت دوس دارم، می ذارم اینجا. امیدوارم لذّت ببرید: WE ARE NEVER EVER GETTING BACK TOGETHER I remember when we broke up the first time Saying, "This is it, I've had enough," 'cause like We hadn't seen each...
-
سپندارمذ
یکشنبه 4 اسفند 1392 23:13
روزِ مهرِ ایرانیان از دوره ی باستان تا کنون که طبقِ تحقیقاتِ من، دوتا روایت داره: 1. یکیش چهار روز بعد از ولنتاین هست که میشه بیست و نُهِ بهمن؛ 2. یکیش که به تاریخِ اصلی نزدیک تره، پنجِ اسفند هست که بهش میگن اسپندار مذگان، سپندار مذ و... روزِ مهرِ ما هست، به خودمون تعلّق داره، دخل و تصرّف نداره، تلخیص و اقتباسش همون...
-
سرد...
یکشنبه 4 اسفند 1392 22:15
من همیشه با هرچی که حس کنم یه مقدار قدرتمنده یا حس می کنه قدرتِ زیادی داره، چه فرد و چه اشیا و...، یه گاردِ لجبازانه دارم. و همیشه با سرما! مثلِ راه رفتنم جایی که برف اومده و هوا وحشتناک یخه و یا جایی که آفتاب درحدّ سوزوندنِ مغزِ استخوان می تابه. از ماشینِ معلّمم تو میدونِ معلّم پیاده شدم و حس کردم سرما بهم حسّ گزگز...
-
تکلیفِ مقدّسِ ویراستارانه
جمعه 2 اسفند 1392 15:59
برایِ جلبِ عروس خانمِ گرامی، به زبانِ مادری شان هم رحم نمی کنند... پ.ن: به هرحال هم ادیب بودن و هم ویراستار بودن، درحدّ وسواسِ خانمان سوز، آدمو دقیق می کنه.
-
اسفند
پنجشنبه 1 اسفند 1392 07:57
ورودِ شما مخاطبانِ عزیز به ماهِ تولّدم رو تبریک و تهنیت عرض می کنم. بالأخره برایِ منم شمارش معکوس تا تولّدم آغاز شد. به به! چه روزایِ قشنگیه روزایِ آخرین ماهِ سال... خونه تکونی، خیسوندنِ گندم و عدس و ماش، خریدِ عید، خرج کردنِ تمامِ حقوق و پس انداز جهتِ خریدِ آجیل پسته دار... وااااای! اصلاً همه ی اینا به کنار! نمادِ...
-
مسافرِ آخرِ شب
سهشنبه 29 بهمن 1392 20:59
قبل نوشت: از دفترِ خاطراتِ جمعی! دوره ی مقدّسِ کارشناسی بود و ما که دانشجویِ مهمان بودیم. حالا بماند کجا. ما بودیم و پیکانِ بابامون و مستقل شدنی که یه عمر سرش جنگیده بودیم. مستقل شدنم یعنی جیبِ خالی تو یه شهرِ دیگه و کار کردن و درس خوندن. دو_ سه ماهِ اوّل ما رو اوکی کردن، بعد گفتن برو رو ماشین کار کن. تازه فهمیدم...
-
فریاد
سهشنبه 29 بهمن 1392 01:29
اینجا وبلاگِ من؛ محیط مجازی، حیاط، خلوت، یه وجب جا واسه نوشتن. ببخشید دیگه؛ من تو این پُست یه مقداری داد دارم برایِ زدن. می خواستم بگم که خدایِ محترم! می دونی که ما چه قدر تنهاییم؟ پس تنها بودنتو به رُخِ ما نکش. آره با خودتم. با خودتم خدااااا! ببین، من اگه کسی بپرسه خدات تو کدوم مکتبِ فلسفی می گنجه، خودش و سؤالش و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمن 1392 22:26
چه باشد نازش و نالش بر اقبالی و ادباری که تا بر هم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی...
-
برنامه!
جمعه 25 بهمن 1392 17:29
مداد که از دستم افتاد، از جا پریدم و صاف نشستم. نیم نگاهی تو آینه کردم و دیدم چشام قرمز شدن. کوتاه اومدم و بساطِ سبک شناسی رو جمع کردم. اومدم بلند شم که پام محکم خورد به قسمتِ آهنیِ درِ بالکن و گارامپ صدا کرد. لبمو گزیدم و قبل از اینکه دردِ پامو حس کنم، نگاه کردم ببینم کسی از خواب بیدار شده یا نه. کسی بیدار نبود....
-
ولنتاین
جمعه 25 بهمن 1392 03:09
ساعت 3:03، فیلمِ "پیانیست" با نکتورنِ بیستِ شوپن آغاز و به یک پیانو کنسرت که نشنیده بودم تمام شد. زندگیِ منم با آدمایی که درد می کشن عجین شده، اگه نه شبِ ولنتاین که آدم در معرضِ دشواری هایِ یهودیا قرار نمی گیره... یه رزِ سرخی، جامِ شرا... یه لیوان سن ایچی، یه نفر که عاشق آدمه... زبونم لال یه چار بیت شعرِ...
-
تولّد
پنجشنبه 24 بهمن 1392 23:31
برایِ مامانِ عزیزم؛ به مناسبتِ تولّدش: مامانِ عزیزم سلام: عزیزم من بلد نیستم به زبونِ ادبی برات ابرازِ احساسات کنم و همونطور که خودت همیشه گفتی و معتقد بودی، من یک پسرِ دخترنمایی بیش نبودم و اساساً دنیا اومدم که اذیّتت کنم. امّا نمی دونی که قلبِ من، از همون اوّل به تو اختصاص داشته. ایشالّا که امسال دوباره تصمیم نگیری...
-
شهرِ بزرگ
پنجشنبه 24 بهمن 1392 11:12
پناه آوردن به یک خانه ی قدیمی در یک شهرِ کوچک، و تمامِ ساکنانش را کَسانِ خود پنداشتن... شب ها به آسمان نگاه کردن و سیاهی را از ستاره ها ناپدید دیدن؛ تنفّسِ روشنِ هوایِ سرد و لطیف. و دست در دستِ بهترینِ دوستان به خواب رفتن... همین هاست که نمی گذارد باور کنم دنیا آمده ام که یک سر شاهدِ دردها باشم. این دنیایِ کوچک، شهرِ...