دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

هرزه گردی

پایِ پیاده در افکارِ خودم غرق و بی اعتنا به زرق و برقِ خیابانِ بالایِ شهر.  

همین جور آمدم سمتِ خانه، نزدیکِ پادگان تویِ تاریکی پیاده رو یکی تا منو دید سیگارشو انداخت و لگد کرد. دودِ آخرو با عجله بیرون داد.  

نزدیک تر رفتم و دیدم یه دختری تقریباً هم سنّ خودم با مانتویِ کوتاهِ قرمز ایستاده و مثِ گربه تو تاریکی منو دید می زنه.  

دوباره هوسِ ریسک به سرم زد. سرعتِ قدمام رو کم کردم و بی اعتنا از کنارش رد شدم. با فاصله ی کمی پشتِ سرم راه افتاد.  

رفتم تویِ نورِ چراغا، باهام اومد.  

یه جفت چشمِ روشن و وحشی داشت. برقِ شدیدی توش بود؛ و قطعاً که خیلی هم ملوس و خوشکل بود!  

ظریف و سفید و صورت کوچولو و لبایِ درشت و کبود رنگ. بویِ تند الکل می داد و از سایه ش رویِ دیوار پیدا بود که داره تلوتلو می خوره و با من میاد.  

از جلویِ پادگان که رد شدم، سربازایِ وظیفه داشتن گپ می زدن، نگاش کردن و متلک انداختن که: جوجو؟ پا نمیدی در خدمت باشیم؟  

ترسید و بیشتر بهم نزدیک شد. نگاشون کرد و بی مقدّمه زد به خیابون.  

رفت اون دست و نگام کرد.  

منم رفتم اون دست. دوباره پشتِ سرم راه افتاد.  

سرفه می کرد و بویِ تندِ سیگارِ بهمن می داد.  

نمی دونم چرا همه ش تاریکی رو ترجیح می داد؟  

اگه هوسِ جیب بری هم داشت با اون هیکلِ نحیف حریفم نمی شد؛ مگه اینکه چند نفری هم منتظرِ فرصت، از ناکجایی ما رو دید می زدن!  

دیدم هیچ قصدی نداره.  

من موضعو تغییر دادم؛ ایستادم موبایلمو از تو جیبم درآوردم و آهنگ گذاشتم؛ و دوباره راه افتادم. پا به پام ایستاد و دوباره راه افتاد.  

صداشو تا آخرین درجه بردم بالا، جوری که بشنوه چی گوش میدم.   

نزدیکم راه میومد و با زیپِ کوله م بازی می کرد.  

زیرِلب با آهنگی که گذاشته بودم می خوند.  

پیدا بود از قافله ی موزیکم عقب نیست!  

یه ماشین از کنارمون رد شد، ترمز زد، دنده عقب گرفت. پسره سرشو از پنجره کرد بیرون گفت: بپّر بالا.  

دختره نگاش کرد و لبخند زد؛ نزدیکم اومد و بهم چسبید.  

منم از سرِ عادت تا منتهایِ قدرتم زل زدم تو چشایِ راننده و بهش چش غرّه رفتم. از خودش وا رفت، سرشو کرد داخل و گازشو کشید رفت.  

تو چشام نگا کرد و لبخند زد. دوباره راه افتادم، اونم پشتِ سرم.  

نمی دونم چه صیغه ای بود که حس کردم اگه حرف بزنم، این صمیمیته از بین میره؟  

رفتم تو سوپری و دوتا Power Horse خریدم و اومدم بیرون، دیدم وایساده داره نگام می کنه. رفتم نوشابه شو گذاشتم رو سکوی سوپری و راه افتادم. برش داشت، بازش کرد و خورد.  

بازم آهنگ گذاشتم و دیدم داره می خونه باهاش دم گرفتم و خودم هم خوندم:  

وقتی صدا می کنی منو تو  

سر به هوا می کنی منو 

یه جوری نگا می کنی منو که فلبم یهو می لرزه...  

مثِ دوتا دیوونه، نوشابه می خوردیم و آواز می خوندیم. دیگه کنارم راه می رفت، ولی هنوزم هیچی بینمون ردّ و بدل نمی شد جز همون نگاه.  

می خواستم بهش بگم: خداییش خیلی قشنگی! ولی نگفتم، حس می کردم می پره.  

رسیدم نزدیکِ خونه، نوشابه رو انداختم تو سطل؛ نگایِ اونورِ خیابون کردم و زمزمه کردم: اینم خونه!  

جاخورد، نگایِ اون دست کرد و لبخندش ماسید. نوشابه شو انداخت تو جوب.  

نگام کرد و با یه لبخندِ تلخ بای بای کرد.  

بای بای کردم و اومدم این دست. نگا کردم ببینم چه می کنه.  

دیدم یه پژو جلویِ پاش ترمز زد و ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدو جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 23:30 http://neveshtan-bar-sang.blog.ir

روایت هات خیلی خوبه.
یه چیزی.
اون چه که من توی روایت (نوۀ قصه های قدیمیِ خودمون) دوست دارم، علاوه بر زبان پردازی، استعاره پردازی هم هست.
چیزی که من رو توی روایت های تو آزار میده بی اعتنایی به استعاره ها هست. درواقع این من رو توی همۀ متن هایی که می خونم آزار میده. خودمم تا میام می نویسم (مثِ چاه-اژدها) یه چیزِ سنگینِ دیرفهمی میشه که غیر از خودم انتظارندارم کسی بخونه و اگه می خونه درک کنه. بگذریم.
مثلاً الان نوشابه ها می تونستن خیلی قدرتمند ظاهر بشن. می تونستن. نشدن.

استعاره...
من تلاشمو می کنم که درست تر ظاهر بشن.
ممنون که سر زدی.
راستی! یادداشتِ فیلم ها رو هم خوندم، فیلمایی که می بینی فرق دارن با فیلمایی که من یه زمان درگیرشون بودم، الآنم که افتادم تو کارِ فیلمایِ تربیتی و...
استعاره... چرا تا حالا بهش فکر نکرده بودم؟
چون سرم شلوغه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد