گذشت روزگار رو میشه از اونجا فهمید که ناگهان متوجه بشی که داره بوی عید میاد و از خیلی چیزها یک سال میگذره.
یا اگه یک سال نه، دست کم ماهی، هفته ای... و پرونده شون بسته میشه.
هفته قبل توی نمایشگاه کتاب تصادفا کتاب شبح اپرای پاریس رو برداشتم و بالأخره طلسم این همه بی کتاب موندن رو شکستم...
دلم از یاد بردن تمام گذشته و حتا خودم رو می خواد.
از صفر شروع کردن.
و به بی نهایت رسیدن.
گرچه الآن روی نقطه صفر نیستم و خیلی چیزها از تمام خیال های گذشته م می دونم.
چیزهایی که توی این چهار سال برای من رقم خورد تمام داستان هایی بودن که مدت ها قبل نوشته بودم.
حالا که همه چیز داره تموم میشه و داره به شکل دیگه ای شروع میشه، دلم می خواد با تمام قوا شروع کنم.
دلم می خواد یه رئال منحصر به فرد برام رقم بخوره.
همونجور که این روزها بوی بهار میاد، به تمام همّت منم نسیم زندگی بوزه.
بالأخره برای من هم نوبت روزهای شاد و آرام رسیده و می خوام در کمال آرامش دوباره از نو اوج بگیرم.
خوشحال میشم به وبم بیایی.....
سلام:
مرسی که سر زدید حتما میام.
سلام
خوشحالم از حضور دوباره تون
در پناه خوبی ها
ممنونم
وقتی آدما رو ساده کنار می ذارید انتظار نداشته باشید خوشحال بشید سرکار خانم .چون طبیعت انتقام تمام دلهایی رو که شکستید رو از شما خواهد گرفت .
من عموما کسی رو کنار نمی ذارم مگر اینکه مجبورم کرده باشن!
اما اینکه دل شکستم یا نه به خاطر نمیارم چون عموما دل خودمه که میشکنه و منم طبیعتا از کسی یا کسانی که دلم رو شکستن فاصله میگیرم.
ضمنا نمی دونم شما کی هستید که اومدید چنین حرفی رو بهم زدید و آیا منو میشناسید یا نه؛ اما من از خودم مطمئنم به تعداد دفعاتی که دلم شکسته دل نشکوندم.
اینجا هم اگه دوستانم و صاحب لینک هام منو از یاد بردن طبیعیه چون ماه ها مطلب نذاشته بودم که بیان نظر بدن.