خُنُک آن دم که نشینیم در ایوان، من و تو
به دو نقش و دو صورت، به یکی جان، من و تو
دادِ باغ و دمِ مرغان بدهد آبِ حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
اختران فلک آیند به نظّاره ی ما
مَهِ خود را بنُماییم بدیشان من و تو
من و تو، بی "من" و "تو" جمع شویم از سرِ ذوق
خوش و فارغ ز خرافاتِ پریشان، من و تو
طوطیانِ فَلَکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو
این عجب تر که من و تو به یکی کُنج اینجا
هم درین دم به عراقیم و خراسان، من و تو
به یکی نقش برین خاک و بر آن نقشِ دگر
در بهشتِ ابدیّ و شکرستان، من و تو!
پ. ن: این وبلاگ خاطره ی پیش از تو نامه ای و با تو نامه ای باد!
سلام!
واقعا شعر قشنگی بود.
بیت ماقبل آخر از نظر من فوق العاده س.
بهروز و پایدار باشید!
از نظر منم فوق العاده ست...
همچنین شما!
آرزویم برایت این است: در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن آرام قدم برداری برای زندگی کردن به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز در تورا تشخیص دهد . اندوه پنهان شده در لبخندت را عشق پنهان شده در عصبانیتت را و معنای حقیقی در سکوتت را