یکی باید باشد تویِ خانه ام
یکی که صبح، زودتر از من بیدار باشد،
که بیدار شدنش بی صدا باشد.
یکی باید تویِ خانه ام باشد.
راه که می رود احساس کنم چیزی توی قلبم صدا می کند، به دیوارها نگاه کنم که برای ما برپا شده اند،
به زمین نگاه کنم که او رویش قدم می گذارد.
یکی باید باشد...
یکی باید باشد که به کارِ من با لپ تاپ گیر بدهد،
به بی نظم بودنم در روزهایی که نوبتِ من است ظرف هایِ ناهار را بشویم،
اساساً یکی باید باشد که حس کنم ...
یکی باشد که گوش کنم...
یکی که...
یکی که خاتون خانه باشد،
یکی که طرحی از یک لبخندِ گرمش، هاله ی امنِ خانه باشد...
یکی که می دانم یک جایی هست، و روزی کنارِ هم خواهیم بود.
بهتر است از امشب، تویِ دعاهایم، اسمش را صدا کنم،
خاتون!
پ.ن: این دست نوشته رو درست وسطِ خیابون پیداش کردم و رمزگشاییِ خطّش درحدّ رمزگشایی خطّ ایلامی بود!
گذاشتمش اینجا که همگی باهم دعا کنیم که خاتونش بیاد.
چقدر زیبا نوشت هر کی که بود.
انشالله خاتونش زودتر بیاد پیشش.
دوستم ممنون که میای به من سر میزنی.
خواهش می کنم...
بله، قشنگ نوشته بود...
من از کجا سرِ راهِ تو آمدم ناگاه؟
از این نوشته ها زیاد پیدا می کنم.چون اساساً آدم سربه زیری هستم!
و خیلی هم از این نوشته ها رها کردم به امانِ لاستیک های سیاه.
تا کی و کجا پیداش کنه
و آیا بخونه یا نه!
من فقط از سرِ کنجکاوی برش داشتم...
الآن تو سازمان بازیافت باید باشه.
خیلی شبیه سبک نویسندگی خودتونه!
اتّفاقن دقیقن به همین دلیل گذاشتمش اینجا.
به خاطرِ شباهتِ سبکی نه، به خاطرِ شباهتِ احساسات!
خوبه که آدم یکیو پیدا کنه که مثِ خودش هست...
بدان و آگاه باش: بندگان خداوند همگی، چه آنها که رو به سوی او دارند و به سوی وی در حرکتند و چه آنها که از خدا غافل گشتهاند، برای او گرامیاند. پس با آنچه برای پروردگارت گرامی است، محترمانه برخورد کن و خود را از آن جدا مپندار.
جدا پنداشتن و برتر دانستن خودت از بندگان عزیز خداوند، تو را به بیراهه افکنده و از مسیر اصلی دور خواهد کرد. بیاموز، همواره عشق را سرلوحۀ عملت قرار داده و همانطور که خداوند عاشق بندگان خویش است، تو نیز آنها را عزیز داشته و گرامی بداری.
سلام:
سپاس از کامنتتون و اینکه سر زدید.