شش سال، هر روز منتظرِ یک فاجعه ی جدید.
سه سال، هر روز از صبح بغض خوردن و گریه نکردن. گاهی هم گریه کردن؛ و بعد هم مثلِ سنگ شدن که نکند سوژه بگیرند.
هر روز از خواب بیدار شدن، آرایش کردن به قصدِ کُشت. فقط برایِ محو کردنِ آثارِ دردهایی که رویِ روح مانده.
دوازده سال هر روز سرکوب شدن.
سال ها فورانِ درد و آه، بی یک کلام اعتراض و دیدنِ کورسویِ گشایش!
_ اشکاتو پاک کن لکّاته! با شوریش حال نمی کنم!
بلند شد، پول شمرد و کنارِ تخت گذاشت و رفت.
اشک هایش را پاک کرد. رفت جلویِ آینه و رژلبش را پررنگ کرد و سیاهیِ زیرِ چشمش را تمیز کرد. زمزمه کرد:
دردِ بعدی...
در باز شد. به رختخواب برگشت و...
پ.ن: نتیجه یِ بازدید از مرکزِ بازپروریِ دخترانِ نوجوان.
پ.ن2: درد، همچون مردِ هوسبازی که شکارش را همواره تسلیم می خواهد.
یه داستانی رو دو سه بار خوندم توی همین اتاقی که روایت کردی با یکی شبیه همین لکّاته. اسمِ داستان یادم نیست. برندۀ جایزۀ بهرام صادقی شده بود. منو یادِ اون انداختی. داستانی که خیلی ازش لذت بردم.
فی البداهه نوشتم...
یعنی واقعاً ایده ش جایزه برده؟
اینجاس که شباهتایِ ابنای بشر پیدا میشه ها!
گـــــاهی نـــــه گریـــــه آرامت می کنــــدو نـــــــــــه خنــــــــده
نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــدو نـــــــه سکــــــــوت
آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس
رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی
خدایــــــاتنهـــــا تــــو را دارم تنهـــــــایم مگـــــــذار
خوبه اینجوری؛
ولی من مورد زیاد دیدم که خدا رو هم گُم کردن.
سلام
کجا هست اینجا؟
دفه ی بعد خواستی بری به منم بگو میام...
رفته بودم از طرفِ_ ریا نشه_ خیریه مون بازدید داشتیم...
غم عجیبی در این دنیا حکمفرماست...
زندگی های غم انگیز زیادند...
حکمت خداوند برایم شده بزرگترین سوال تاریخ...
.
ولی توی سخت ترین بدبختی ها هم هر انسان موظفه کرامت خودش رو حفظ کنه
با اشکهایی که شورند نمیشه درد رو چاره کرد... طبیعت ما رو پاک میخواد اگه پاک نباشیم هر چه قدر هم که التماس کنیم طبیعت اعتنایی به ما نمیکنه ...
این قانون خداونده.
ای کاش این رو میفهمیدیم...
ظرفیتا فرق داره؛
نمیشه انتظار داشت همه تو شرایطِ بدشون، پاک بمونن!
گاهی درد، حتا پاکی رو هم از بین می بره!