دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

پراکنده

یک خرمن گندم و یک خرمن ذرّت و یک خرمن جو و ...  

نه! نمی شود از زمین انقدر بی هدف محصول برداشت.  

جنسِ بذرم چه طور است؟ به خاک هم فکر کرده ام؟ به فصولی که بر زمینم می گذرند؟  

به بارش ها؟ این همه بهره کشی برایِ نجاتِ گرسنه گان زمین را هم گرسنه کرده.  

زمین شرافت مند است.  

زمین بهایی دارد.  

زمین برایِ بهتر زیستن است.  

زمینم را دوست دارم.  

دیگر خوابِ تماشایِ بهشت تمام شد. بذر! بذرِ اندیشه... بذری که آباد کند.  

دیگر این همه پراکندگی و آشفتگی نمی خواهم.  

می خواهم که در گذرِ فصول و خشکی و سیل، در رشد باشم.  

می خواهم این خرمن را دهش کنم و نمی دانم چرا؟ چرا که انباشتِ اوهام و علفِ هرزِ وسوسه است.  

می دانم کدامین راهِ کج دامن گیرِ جادّه ی اُمیدهام شد.  

نه! نمی خواهم که بیهوده رنج کشیده باشم؛ حالا! بلند می شوم و بادِ مخالف را در هم می شکنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدو یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 00:51 http://neveshtan-bar-sang.blog.ir

پس آن گاه زمین...

sara شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 00:22

اب هست،،،خاک هست،،،،خورشید عالم تاب هست،،،، جوانه خواهم زد...نهال کوچکم تو هم جوانه زنان سر به اسمان بکش.

قول دادم که ببالم.
هرچند که سختی ها، شکست ناپذیر باشند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد