صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
صبر را با حق قرین کن ای فلان
آخِرِ "والعصر" در قرآن بخوان
صبر کردن جانِ تسبیحاتِ توست
صبر کن کآن است تسبیحِ درست
هیچ تسبیحی ندارد آن درج
صبر کن "کالصبر مفتاح الفرج"
هر کرا بینی یکی جامه دُرست
دان که او آن را به صبر و شکر جُست
هر کرا بینی برهنه و بینوا
هست بر بی صبریِ او آن گوا
گفت پیغمبر خداش ایمان نداد
هر کرا نبود صبوری در نهاد
یوسف حسنی و این عالم چو چاه
وین رسن صبر است بر امر اِله
یوسفا اندر رسن در زن دو دست
وز رسن غافل مشو بیگه شده ست
حمدِ اللّه کاین رسن آویختند
فضل و رحمت را به هم آمیختند
تو چه دانی ذوقِ صبر ای تیره دل؟
خاصه از بهرِ آن شمعِ چگل
پ.ن: لُبِّ لُبابِ مثنوی؛ نهرِ چهارم؛ در اقسامِ ریاضات: رشحه ی هفتم
سلام
منم از دیدنت خوشحالم
اگه دوست داشتی لینک کن
شعرت هم زیبا بود و هم خیلی به جا
سلام؛
سپاس که سر زدید!
حتماً لینک می کنم.
خوشحالم که پسند شد.