رگبارِ تابستانی_
زنی نشسته
به بیرون نگاه می کند
کیکا کوُ
او را دزدیده ام
امّا نه هرگز چیزِ با ارزشی را
کرکره یِ خیزرانی را بالا می برم
سوُزوُکی ماساجو
در آرزویِ علف
در تهِ برکه
آن شب تاب ها
بوُسون
شبِ کوتاه پایان می گیرد
نزدیکِ کناره یِ آب
یک عروسِ دریایی
بوُسون
همیشه هایکو دوست بودم؛یعنی تصویر دوست.
من هم...
زیاد!