1ـ
چه قدر خوب می شد اگر از یأس هام، به موشکافیِ صفاتِ باری تعالی می رسیدم؛ و درک می کردم که چه طور می تونم تمامِ این صفات رو در زندگیم لمس کنم و ازشون درست و در راهِ خیر و برایِ تمامِ آدم ها استفاده کنم...
2_
خدایا! چه قدر خوبه که این زمستون، این همه برف و بارون زد. باشه! باشه! گردِ مشکلات از دلم رفت.
همه ش تقصیرِ منه که درک نکردم دارم جلویِ کی بازی می کنم. تو همیشه با منی و من به خاطرِ اشتباهاتِ عمدیم، مجبورم هی اون فاصله ای رو که رفتم و ازت دور شدم، برگردم. و هر بار، سخت تر میشه و مرگ، نزدیک تر!
3_
داشتم صفحاتِ وبلاگم رو زیر و رو می کردم، و بعد صفحاتِ دفترِ یادداشتِ روزانه م، که نوشته هاش هیچ ربطی به وقایعِ روزانه نداره و مدّت هاست برایِ جلوگیری از شعاری شدنِ زندگیم دیگه هیچی توش ننوشتم!
چه قدر از دردهایی که کشیدم منو فاصله دادی خدا! دستِ تنهایی که نمیشد. تو به من عزّت دادی، و من برایِ همه یِ آدم ها این عزّت رو از جانبِ تو چشم دارم و همه مونو به این رحمتت فقیر می بینم.
4_
حالا دارم به قلبم دست می کشم؛ و می بینم که جایِ زخمام خوب شده. من خیلی چیزها یاد گرفتم و دقیقاً بابتِ همین یاد گرفته ها، می بینم که چه قدر به تو عاشقم. منو ببخش! من خیلی فراموشت می کنم.
5_
داره بارون می زنه. قول میدم اگه نتونم از گناهی دست بکشم، برایِ پاک شدنم به سجده بیفتم.
قول میدم مثلِ قبل بجنگم. و... قول میدم با طرزِ زندگیم، مُهره هایِ دنیا رو جا به جا کنم، نه اینکه اونا رو جا به جا کنم تا زندگیم عوض بشه.
دستانم لایق شکوفه های اجابت نیست ،بگذار دعایم را در دستان تو بنشانم تا اجابتشان را نظاره کنم ...
سلام دوستم. خوشحالم که سر زدی.