سرد و
سرد و
سرد...
برف و
برف و
برف...
کوچه ها خالی
از خنده و حرف
شُرّ و
شُرّ و
شُر
می باره بارون!
رویِ دیوار و
رویِ پُشت بوم
مادر می بافه
ژاکت و کلاه
اَبرا اومدن،
اَبرایِ سیاه!
بارون می باره:
رو دشت و صحرا
کوچه هایِ شهر
بی سر و صدا
زمستون شده!
آهای بچّه ها!
پ.ن: البتّه که داره اینجا به آرام ترین حالتِ عاشقانه برف می زنه؛ ولیکن این ترانه، بخشی از یک شعرِ کودکانه ست که همیشه وقتی بچّه بودم و برف و بارون می زد، زیرِلب با مامانم می خوندیمش! خالی از لطف نیست...