گاهی بعضی حس ها، بعضی دوراهی ها و بعضی تصمیم ها مستلزمِ پرداخت یه هزینه ی سنگینه.
و خب، یا از راهی میری که نخوای هیچ وقت باهاش مواجه شی و یا هزینه رو میدی، و چیز جدیدی وارد زندگیت میشه.
همیشه بودن سر این دوراهی برام سخت بوده.
نمی دونم... ذهنم درست کار نمی کنه.
بعضی وقتا جدّی و بعضی وقتا هم اصلاً... معنای زندگی رو میگم... این که چی هستم و چرا گاهی هست و گاهی نیست.
براش جوابایی پیدا کردم ولی هیچ وقت اون چیزی که باید از توشون درنیومده.
امروز تمام مدّت به این قضیه فکر کردم و دوباره حس کردم هیچ وقت اون چیزی که باید نبودم.
حس می کنم نگران همه چیز بودم جز خودم.
هیچ وقت برای خودم اونقدرا وقت نذاشتم. هیچ وقت خودخواه نبودم. هیچ وقت تو اساسی ترین مسائل، منفعت خودمو درنظر نگرفتم...
از خودخواه نبودنم بدم میاد. خسته م. می خوام که باشم ولی نمی دونم میشه یا نه.
نمیدونم دیگه بعد از این همه وقت خودخواه نبودن باید کجاها سر خودم و وجودم چونه بزنم و کی نباید.
این یه دوراهی سخته که هیچکدوم به آرامشی که نیاز دارم ختم نمیشه.
نه دنیای کوچیک پشت سرم دیگه کفایت می کنه و نه دنیای بزرگ پیش روم به آسونی به دست میاد.
همیشه دنیای بزرگتر مغناطیسش بیشتره.
ولی باید محتاطانه پیش رفت... نباید بی گدار به آب زد. نباید ناگهان رنگ عوض کرد. نباید بی پروا هر چیزی رو تجربه کرد.
همه شو میدونم... و نمی دونم چرا همیشه می نویسم؟ چرا نوشتنی به خودم میگم؟
چرا ... چرا خیلی چیزا؟!
بگذریم... دلم تنگ شده برای شعر گفتن یا داستان کوتاه نوشتن... دلم برای چیزی که باید می شدم و هنوز نشدم تنگ شده.
خسته و گیجم.
نمی دونم چیکار کنم؟
سلام.
یه سری طرفای ما بزنید!کار واجبی باهاتون داره وبلاگ ما!
باشه.
آره واقعا!
ولی خب باید دید چقدر می تونم سرش دووم بیارم.
من خسته بودم ولی ظاهرا یه راه عالی پیدا کردم واسه ادامه ی زندگی و امیدوارم ناامید نشم ازش.
باید دل سپرد بی دلیل انگار
باید دل سپرد تا عبور از تکرار
با اعتماد به خدا و مبانی اساسی اسلام میشه از هر دو راهی ای گذشت.مشکلات آسون میشه و تحمل پذیر.
تو عید به این رسیدم.
واقعاً؟
بی شوخی؟!
عجب...
شیوای عزیز سلام
ببخشید که دیر سال نو رو بهت تبریک می گم.
مسافرت بودم.
امیدوارم سالی سرشار از سلامتی داشته باشی.
خدا پشت و پناهت.
سلام هدی جان:
هر روزت عید باشه ایشالّا!
و همچنین برای تو و خانواده ت.
خیر پیش...
به نظرم دیگه باید رو بیارید به داستان کوتاه نوشتن.
پیروز و پایدار باشید!
خودمم دوس دارم بنویسم ولی سوژه به ذهنم نمی رسه.
یعنی می رسه ولی دست و دلم به نوشتن نمی ره و اندازه ی قبل هم توانِ پذیرش نقدو ندارم.
شاید اگه زندگیم خلوت تر بشه حتماً بنویسم و پذیرای نقد باشم...
عزیزم :
اولا همیشه دو راهی نیست و راههای دیگه ای هم هستند که دریچه ذهنتو به روشون می بندی و یا نادیده می گیریشون.
دوما آدما همون جوری زندگی می کنند که فکر میکنند ,همیشه پیچیده فکر کردن و زندگی کردن هم جالب نیست.ساده بودن کار سختی نیست.
سوما ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است ؛هیچ وقت برای شروع کردن دیر نیست از همین حالا یه یاعلی بگو و شروع کن به نوشتن .
چهارما ببخش رفتم رو منبر دیدیم فکمون خشکید بس ساکت نشستیم گفتیم دو کلوم حرف بزنیم
من بعداً حضوری به شما جواب میدم.