دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

اردی_ بهشتِ هزار و سیصد و هفتاد و دو

 

یعنی تو اون لحطه به چی فکر می کردم؟  

یادم نیست!

نظرات 7 + ارسال نظر
مهدو یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 23:39 http://neveshtan-bar-sang.blog.ir

من به نهایت شب فکر می کردم.

من هنوزم نمی دونم...
بچّه هم مبهوته، هم ناراحت!

[ بدون نام ] یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 21:47 http://www.ghazalajin.blogfa.com/http://

به هیچی فکر نمیکردید.و خدا میدونه که به هیچی فکر نمیکردید و فقط به یه دوربین زل زدید به یه دوربین که از همه ما یه تصویر توو حافظش داره و تنها امیدواریمون این باشه که نسوزونتش.

اینم ممکنه!

پگاه یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 19:00

خب الان این سوالو برای منم بوجود آوردی که تو داشتی به چی فکر می کردی؟!

به خودم!

sara یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 18:24

با اون مادر وسواسی که شما داری..داری از تمیزی برق میزنی.حتما داری به نوشتن فکر میکنی...

بله...
البتّه!
بهم هم خوب رسیدن! در عرضِ دو ماه شدم قدّ بچّه ی یه ساله...
شایدم داشتم فک می کردم چرا آدمایی که من باید ازشون متنفّر باشم_ و نیستم_ از من متنفّرن؟!!!

atieh یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 14:53 http://www.bito-bato.blogsky.com

سلام عزیزم ممنون که اومدی و وقت گذاشتی و منو خوندی و کامنت گذاشتی.منو میتونی به اسم وبم بلینکی و به منم بگو با چه اسمی بلینکمت.

دوستِ منتظر و مهربونم... منو به اسمِ وبم لینک کن.
من شما رو لینکیدم!

پگاه شنبه 21 دی 1392 ساعت 21:23

شاید به این که اونی که ازت عکس گرفته داره چی کار می کنه و اون چیه تو دستش.
میدونی الان داشتم به چی فکر می کردم؟به این که تو اون تاریخ من نبودم.

ای کوچولویی که نبودی! من خودم به شخصه، مسخِ اون تحیّر و حزنِ چشمایِ خودمم. من نمی دونم، واقعاً نمی دونم چه طوری با دو ماه سن، انقد چشمام گویایِ احساساتِ شکل نگرفته م بوده؟!

پگاه شنبه 21 دی 1392 ساعت 19:04

آخیییییییییی!عزیییییزم.

تو می دونی من به چی فک می کردم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد