رفتم و گلدانم را از خانه ی مامان بزرگ آوردم!
این چه وضعشه آخه! آدم با بچّه ی کوچیک اینطور رفتار می کنه؟ اسمشم هست که آدمایی هستن که از منِ نوعی چارتا پیرهن بیشتر پاره کردن.
آدم جلویِ گلدونی که تخمِ گیاهش تازه رفته تو خاک دعوا می کنه؟ داد و بیداد راه میندازه؟
حالا پوریا و کیمیا بچّه هستن؛ بابا! من این بچّه رو دستِ شما امانت سپرده بودم.
یعنی چی که جلویِ گلدونِ باردار صحبت از اختلافاتِ همیشگیتون می کنید؟ چه معنی میده وقتی پوریا و کیمیا دعوا می کنن شما ضدّ هم جبهه می گیرید و از هر کدوم به نفعتونه حمایت می کنید؟
اصلاً میارمش اینجا تو اتاقِ خودم. بچّه مون باید تو محیطِ سالم رشد کنه. حالا درسته که من یه دخترِ دانشجو هستم، ولی به عنوانِ کسی که این تخم رو تو این گلدون کاشته، گلدون و گیاهو به چشمِ زن و بچّه م می بینم.
دلیل نمیشه که آوردمش اونجا ویاراشو مدیریّت کنید، شما بخواید براشون کم بذارید. تازه شما سه نوبت در روز هم بهش آب ندادید.
اینه جوابِ اعتمادِ من؟
چه معنی میده شما جلویِ گلدونِ من اخبارایِ اونوری و سریالایِ ترکی نگا کنید؟
رو گُلایِ خودتون_ پوریا و کیمیا_ حسّاس نیستید، من رو زن و بچّه م تعصّب دارم. تازه رو گُلای شما هم تعصّب دارم.
کلّی به درگاه خدا التماس کردم که خدا بهم عشق بده، گلدونِ با محبّت بده، گلدونم از عشقش مایه بذاره، من از سرمایه ی زندگیم، که گیاه تقدیمِ دنیا کنیم... نکنید تو رو خدا! گُلاتونو آب بدید، گلدوناتونو دستِ کم نگیرید.
گلدون مواظبت می خواد، گُلش محبّت می خواد؛ شما هم خدایِ ناکرده هوایِ سالم می خواید که توش نفس بکشید و زنده بمونید.
آخرش یه کاری می کنید من درو رو گلدونم قفل کنم، هیچ جا نبرمش، گیاهمم که بزرگ شد، نفرستمش تو جامعه!
با هم مؤدّب باشید، همو دوس داشته باشید که گلِ کوچولویِ منم یاد بگیره.
ملّت! انقد جلویِ بچّه هاتون مادّی زندگی نکنید.
بعد که بزرگ بشن، جلو بچّه هاشون ادایِ روشنفکری درمیارن؛ یعنی که من مث ننه بابام نیستم، و اونا هم می فهمن که چه گندی خورده تو مناسباتِ آدم با خودش...
نکنید! تو رو خدا به خودتون و گلدونا و گیاهاتون ظلم نکنید...
نازگلمی! خوشحالم که از گلت مث چشمات مراقبت می کنی. منتظر به ثمر نشستن تو و گل کوچولوت هستم.
خیلی خوشحالم کردی که این پُست رو خوندی.